اشعار( ویژه ولادت پیامبر اکرم (ص)و امام صادق(ع) )
آخرین پیغمبر عشق
آمد از ره عید تبریک عاشقان
غرق شادی گشته کل لامکان
حضرت احمدبه دنیا آمده
مژده ای از حی اعلی آمده
جبرئیل از عشق رویش نغمه خوان
از ورودش عرش اعلی گل فشان
جان مولا باب زهرا (سلام الله علیها ) آمده
معنی یاسین و طاها آمده
انبیاء شادند از میلاد او
مست، عالم گشته از ایجاد او
آخرین پیغمبر عشق آمده
بهر ما منجی و سر مشق آمده
شادی افزون است امشب در فلک
پای کوبان غرق شادی هر ملک
معنی و تفسیر قرآن آمده
حضرت پیغمبر جان آمده
نور حق آمد زمین پر نور گشت
از ورودش عالمی پر شور گشت
آخرین کشتی دریای اله
آمد از بهر نجات ماسوا
مهربان یار خدا اندر زمین
آمده از راه ختم المرسلین
آمداز بهر نجات کائنات
هم به دست اوست رگهای حیات
عاشقان ،این عید باشد پر بها
تهنیت بر روح پاک انبیاء
شاعر: رحیمی ماهدشتی
سلام آقا
سلام آقا منم غلام سیاتون
خیلی دلم تنگ شده بود براتون
چطوری با زحمتامون آقاجون؟
میخوام باهات حرف بزنم فراوون
میشناسی من رو؟ همونم اون بَده
اون که همیشه به تو نارو زده
اونی که با تو صاف و صادق نبود
بنده ی سر به راه و لایق نبود
اومدم از خودم بگم عزیزم
مثل قدیم یه خورده اشک بریزم
تا که دلم دوباره جون بگیره
کمک کن آقا که تَوون بگیره
نگاه کن آقا به دلِ شکستم
خاک به سرم نوکرِ وَرشکستم
عُمرَم تموم شد با گناه و غفلت
اَمون از این چشم چِرونی و غیبت
چی بگم از چشای پَست و هیزَم
وای از نگاه های هوس آمیزم
با زبونم خِیلیا رو سوزوندم
خیلی دلِ مردم و من شکوندم
چه حرفایی که نمیگفتم آقا
چه حرفایی که نَشِنُفتَم آقا
چه لُقمه های شُبهه ناکی خوردم
چه آبروها که اَزَت نبُردم
خلاصه اینجوری بگم روسیام
یه فرصت دیگه بده با مرام
یه بار دیگه بیا پناهم بده
جون عزیزات منو راهم بده
درسته که یه نوکر بَدَم من
ولی تو مجلسات سینه زدم من
چقدر پا این روضه ها گریه کردم
شب تا سحر حسین حسین میکردم
چایی ریزِ مجلستون بودم من
پا ثابتِ هیئتتون بودم من
درسته که دلم یه عمره مُرده
ولی نَنَم من و به تو سپرده
با این وجود میخوای که طَردم کنی؟
یعنی بازم میخوای که رَدَّم کنی؟
باشه آقا اگر باهام خوب نشی
یه اسمی رو میگم که زود راضی شی
آقا قسم به مادرت فاطمه
قسم به اون که بانوی عالمه
قسم به خاکِ چادرش حسین جان
قسم به اون دل پُرِش حسین جان
قسم به قد خمیده ی مدینه
قسم به التهابِ زخمِ سینه
قسم به پهلوی شکسته، ارباب
بیا و نوکرِ بدِت رو دریاب
بیا و واسه نوکرت دعا کن
حاجتِ چندین سالمو رَوا کن
به این دلم جَلا بده امیرم
بهم یه کربلا بده امیرم
هوامو داشته باش زُلالم بکن
بیا و از گناها پاکم بکن
خیلی دلم تنگ شده بود براتون
چطوری با زحمتامون آقاجون؟
میخوام باهات حرف بزنم فراوون
میشناسی من رو؟ همونم اون بَده
اون که همیشه به تو نارو زده
اونی که با تو صاف و صادق نبود
بنده ی سر به راه و لایق نبود
اومدم از خودم بگم عزیزم
مثل قدیم یه خورده اشک بریزم
تا که دلم دوباره جون بگیره
کمک کن آقا که تَوون بگیره
نگاه کن آقا به دلِ شکستم
خاک به سرم نوکرِ وَرشکستم
عُمرَم تموم شد با گناه و غفلت
اَمون از این چشم چِرونی و غیبت
چی بگم از چشای پَست و هیزَم
وای از نگاه های هوس آمیزم
با زبونم خِیلیا رو سوزوندم
خیلی دلِ مردم و من شکوندم
چه حرفایی که نمیگفتم آقا
چه حرفایی که نَشِنُفتَم آقا
چه لُقمه های شُبهه ناکی خوردم
چه آبروها که اَزَت نبُردم
خلاصه اینجوری بگم روسیام
یه فرصت دیگه بده با مرام
یه بار دیگه بیا پناهم بده
جون عزیزات منو راهم بده
درسته که یه نوکر بَدَم من
ولی تو مجلسات سینه زدم من
چقدر پا این روضه ها گریه کردم
شب تا سحر حسین حسین میکردم
چایی ریزِ مجلستون بودم من
پا ثابتِ هیئتتون بودم من
درسته که دلم یه عمره مُرده
ولی نَنَم من و به تو سپرده
با این وجود میخوای که طَردم کنی؟
یعنی بازم میخوای که رَدَّم کنی؟
باشه آقا اگر باهام خوب نشی
یه اسمی رو میگم که زود راضی شی
آقا قسم به مادرت فاطمه
قسم به اون که بانوی عالمه
قسم به خاکِ چادرش حسین جان
قسم به اون دل پُرِش حسین جان
قسم به قد خمیده ی مدینه
قسم به التهابِ زخمِ سینه
قسم به پهلوی شکسته، ارباب
بیا و نوکرِ بدِت رو دریاب
بیا و واسه نوکرت دعا کن
حاجتِ چندین سالمو رَوا کن
به این دلم جَلا بده امیرم
بهم یه کربلا بده امیرم
هوامو داشته باش زُلالم بکن
بیا و از گناها پاکم بکن
شاعر:محمد زوار
سحرگهی که خدا...
سحرگهی که خدا...
سحر گهي كه خدا در حرم هويدا بود
ز مكه عطر دلاويز عشق، افشا بود
ز سيل رحمت حق، عالمي مصفّا بود
حريم امنِ حرم، رشكِ عرشِ اعلا بود
ز بطن آمنه، درياي نور جاري بود
هواي كعبه و عرش خدا بهاري بود
تو آمدي كه زمين رخت دلبري پوشد
ز ذره ذره ي اين خاك، دلبري جوشد
هرآنكه هوش بود، پند عقل بنيوشد
به قدرِ وُسع،به غوغا و عاشقي كوشد
كه كاينات به رقص و سماع آمده اند
و عقل و عشق، به جنگ و نزاع آمده اند
ميان قافيه هايم رديف ، نام خداست
كنار نام خدا نام مصطفي زيباست
نگار ما كه نگاهش قيامت كبراست
چو شمع پيش رخش، شمسِ آسمان رسواست
نقاب تيره جهان مي زند به يكسو صبح
و مست گردد و گردد فدائي او، صبح
گره زنم به نگاهت نگاه حيران را
به ميم نام محمد فدا كنم جان را
چو برملا كنم از شور، راز پنهان را
بنام عشق نويسم حديث ايمان را
سلام حق به نگاهت حبيب حضرت دوست
كه عشق توست مرا يا رسول در رگ و پوست
تو دلنوشته ي رحمان به لوح معنائي
تمام، آينه ي ذات پاك يكتائي
تو انبياي خدا را امام و مولائي
نجابت و شرف و دلبري، سراپائي
تو همنشين خدائي به كوي او ادني
ميان ميكده ي قُرب، ساقي رعنا
كني به گوشه ي چشمي دل جهان تاراج
مسير سير تو تا بينهايت معراج
به فيض عام تو اي ماه ،ماسِوا، محتاج
"توئي كه بر سر خوبان عالمي چون تاج"
ببار ابركرم بر سر جهان امروز
كه چرخ پير ز فيضت شود جوان امروز
حريم كعبه به لطف حضور تو ايمن
بسيط روضه ي مينو ز روي تو گلشن
چو آفريد تو را ذات حضرت ذو المن
هزار بار به خود گفت آفرين، احسن
اگر نبود محمد(ص) نبود لوح و قلم
نبود تاج كرامت به تارك آدم
ز آستان حرم رحمت خدا جاريست
سرشك شوق ز چشمان اوليا جاريست
در آسمان و زمين عطر ربّنا جاريست
ز مكه نور خدا سوي كبريا جاريست
شميم ذكر محمد(ص) صفاي جان و جهان
فداي نام محمد(ص) همه زمين و زمان
خدا به خُلق عظيم تو مرحبا گويد
كه آشنا سخن آشنا به ما گويد
سزد هر آنكه به لب ذكر ربّنا گويد
كنار نام خدا نام مصطفا گويد
قسم به نور كه شمس و قمر غلام تواند
وبي فروغ، قيامت به احترام تو اند
حجاب چهره ي جان است هرچه جز رويت
فداي روضه ي رضوان و باغ مينويت
فقط نه اهل جهانند عاشق كويت
كه رخت بسته و آيند عرشيان سويت
مدينه كوي بهشت است اهل معنا را
كشد به چشم، ملك ، خاك پاك آنجا را
توئي كه طفل دبستان توست روح امين
خدا نموده تو را در كتاب خود تحسين
ز سعي توست مُشيّد بناي دين مبين
فداي خاك رهت اهل آسمان و زمين
تو اصل و پايه و معنا و شرح قرآني
تو صدر دفتر ايمان و علم و عرفاني
شاعر : سینا شهیدا
ز مكه عطر دلاويز عشق، افشا بود
ز سيل رحمت حق، عالمي مصفّا بود
حريم امنِ حرم، رشكِ عرشِ اعلا بود
ز بطن آمنه، درياي نور جاري بود
هواي كعبه و عرش خدا بهاري بود
تو آمدي كه زمين رخت دلبري پوشد
ز ذره ذره ي اين خاك، دلبري جوشد
هرآنكه هوش بود، پند عقل بنيوشد
به قدرِ وُسع،به غوغا و عاشقي كوشد
كه كاينات به رقص و سماع آمده اند
و عقل و عشق، به جنگ و نزاع آمده اند
ميان قافيه هايم رديف ، نام خداست
كنار نام خدا نام مصطفي زيباست
نگار ما كه نگاهش قيامت كبراست
چو شمع پيش رخش، شمسِ آسمان رسواست
نقاب تيره جهان مي زند به يكسو صبح
و مست گردد و گردد فدائي او، صبح
گره زنم به نگاهت نگاه حيران را
به ميم نام محمد فدا كنم جان را
چو برملا كنم از شور، راز پنهان را
بنام عشق نويسم حديث ايمان را
سلام حق به نگاهت حبيب حضرت دوست
كه عشق توست مرا يا رسول در رگ و پوست
تو دلنوشته ي رحمان به لوح معنائي
تمام، آينه ي ذات پاك يكتائي
تو انبياي خدا را امام و مولائي
نجابت و شرف و دلبري، سراپائي
تو همنشين خدائي به كوي او ادني
ميان ميكده ي قُرب، ساقي رعنا
كني به گوشه ي چشمي دل جهان تاراج
مسير سير تو تا بينهايت معراج
به فيض عام تو اي ماه ،ماسِوا، محتاج
"توئي كه بر سر خوبان عالمي چون تاج"
ببار ابركرم بر سر جهان امروز
كه چرخ پير ز فيضت شود جوان امروز
حريم كعبه به لطف حضور تو ايمن
بسيط روضه ي مينو ز روي تو گلشن
چو آفريد تو را ذات حضرت ذو المن
هزار بار به خود گفت آفرين، احسن
اگر نبود محمد(ص) نبود لوح و قلم
نبود تاج كرامت به تارك آدم
ز آستان حرم رحمت خدا جاريست
سرشك شوق ز چشمان اوليا جاريست
در آسمان و زمين عطر ربّنا جاريست
ز مكه نور خدا سوي كبريا جاريست
شميم ذكر محمد(ص) صفاي جان و جهان
فداي نام محمد(ص) همه زمين و زمان
خدا به خُلق عظيم تو مرحبا گويد
كه آشنا سخن آشنا به ما گويد
سزد هر آنكه به لب ذكر ربّنا گويد
كنار نام خدا نام مصطفا گويد
قسم به نور كه شمس و قمر غلام تواند
وبي فروغ، قيامت به احترام تو اند
حجاب چهره ي جان است هرچه جز رويت
فداي روضه ي رضوان و باغ مينويت
فقط نه اهل جهانند عاشق كويت
كه رخت بسته و آيند عرشيان سويت
مدينه كوي بهشت است اهل معنا را
كشد به چشم، ملك ، خاك پاك آنجا را
توئي كه طفل دبستان توست روح امين
خدا نموده تو را در كتاب خود تحسين
ز سعي توست مُشيّد بناي دين مبين
فداي خاك رهت اهل آسمان و زمين
تو اصل و پايه و معنا و شرح قرآني
تو صدر دفتر ايمان و علم و عرفاني
شاعر : سینا شهیدا
صدای معجزه می آید
صدای معجزه میآید از پشت دری دیگر
خدا گل میکند در ربنای حنجری دیگر
خبر آورده: دارد سنگباران میشود، ظلمت
ابابیلی که پر واکرده از پلک تری دیگر
کسی با هفت پشت از نسل اسماعیل میآید
شبی از دامن آیینهگون هاجری دیگر
خدا با نقره حکاکی خاتم، شبی زیبا
میآراید به انگشت زمین، انگشتری دیگر
به نخ کردند ماه و مهر را در نیمههای شب
که تسبیحی شود در پنجه پیغمبری دیگر
صدف شد قلب آرام حرا، آهسته آهسته
برای سجدههای سوزناک گوهری دیگر
چهل سال است میخواهد زمین، روشن کند شب را
به نور چلچراغ وحی پیغامآوری دیگر
کنار هم هزاران برگ بارانخورده مصحف شد
برای آیه «یا ایها المدثر ...» دیگر
بخوان با صوت گیرایت: «الم نشرح لک صدرک»
برای سینه تنگ و دل ناباوری دیگر!
ابوجهلیترین پیمان آتشناک کافرها
به دست موریانه میشود خاکستری دیگر
بیا تاریخ هجرت را به غار ثور برگردان!
که تار عنکبوتی کهنه میشد سنگری دیگر
بیا از خشت خشت سینههای دردآلوده
بنا کن مسجد و محراب و مهر و منبری دیگر!
کشانده از شب بیتالمقدس با چنان شوری
دلت، قبلهنماها را به سمت خاوری دیگر
گشوده میشود با تیغهای تشنه از هر سو
برای شرح حال پیروانت، دفتری دیگر
کمی پررنگتر کن آیههای سرخ قرآن را!
که خون حمزه از این لحظه باشد جوهری دیگر
برای نقطههای بای «بسمالله»ها، دارد
به روی ریگهای داغ میافتد، سری دیگر
حدیث بدر و فریاد احد را میکند تکرار
صدای لا اله ... ات در غروب خیبری دیگر
خبر آمد: که جایی شیشه عطری ترک خورده
چه غم! هر قطرهاش گل میدهد در قمصری دیگر
شاعر : حسنا محمد زاده
خدا گل میکند در ربنای حنجری دیگر
خبر آورده: دارد سنگباران میشود، ظلمت
ابابیلی که پر واکرده از پلک تری دیگر
کسی با هفت پشت از نسل اسماعیل میآید
شبی از دامن آیینهگون هاجری دیگر
خدا با نقره حکاکی خاتم، شبی زیبا
میآراید به انگشت زمین، انگشتری دیگر
به نخ کردند ماه و مهر را در نیمههای شب
که تسبیحی شود در پنجه پیغمبری دیگر
صدف شد قلب آرام حرا، آهسته آهسته
برای سجدههای سوزناک گوهری دیگر
چهل سال است میخواهد زمین، روشن کند شب را
به نور چلچراغ وحی پیغامآوری دیگر
کنار هم هزاران برگ بارانخورده مصحف شد
برای آیه «یا ایها المدثر ...» دیگر
بخوان با صوت گیرایت: «الم نشرح لک صدرک»
برای سینه تنگ و دل ناباوری دیگر!
ابوجهلیترین پیمان آتشناک کافرها
به دست موریانه میشود خاکستری دیگر
بیا تاریخ هجرت را به غار ثور برگردان!
که تار عنکبوتی کهنه میشد سنگری دیگر
بیا از خشت خشت سینههای دردآلوده
بنا کن مسجد و محراب و مهر و منبری دیگر!
کشانده از شب بیتالمقدس با چنان شوری
دلت، قبلهنماها را به سمت خاوری دیگر
گشوده میشود با تیغهای تشنه از هر سو
برای شرح حال پیروانت، دفتری دیگر
کمی پررنگتر کن آیههای سرخ قرآن را!
که خون حمزه از این لحظه باشد جوهری دیگر
برای نقطههای بای «بسمالله»ها، دارد
به روی ریگهای داغ میافتد، سری دیگر
حدیث بدر و فریاد احد را میکند تکرار
صدای لا اله ... ات در غروب خیبری دیگر
خبر آمد: که جایی شیشه عطری ترک خورده
چه غم! هر قطرهاش گل میدهد در قمصری دیگر
شاعر : حسنا محمد زاده
منبع:حدیث اشک
+ نوشته شده در سه شنبه یکم بهمن ۱۳۹۲ ساعت 11:11 توسط خادم الزینب(س)
|