جاماندگان کاروان عشق 3 (عبدالله بن مطیع)

آنان که حسيني نشدند، يزيدي اند

عبدالله ابن مطیع

بنا به نقل تاریخ، وی در سفر امام حسین بن علی علیه السلام برای رفتن به عراق (کوفه)، آن حضرت را در نیمه راه از سفر پرهیز داد و در حالی که مشغول حفر چاه آب بود عرض کرد که پدرم و مادرم به فدایت به کجا میروی؟ حضرت فرمود: مردم عراق طی نامه هایی مرا به آنجا فرا خوانده اند، عبدالله گفت: همین جا بمان تا ما در کنار تو و در پناه تو باشیم و حضرت نپذیرفت. آنگاه عبدالله از حضرت خواست که برای چاه آب او، از خدا برکت بخواهد و حضرت جرعه ای آب نوشید و چاه، آبی گوارا و فراوان داد.  عبدالله در واقعه «حره» که سال بعد از عاشورای حسینی رخ داد و از جنایات وحشتناک امویان بود و این واقعه قیام و شورش مردم مدینه برعلیه حکومت اموی یزید بود بعنوان رهبر مردم مدینه در دفاع از شهر، و به همراه عبدالله بن حنظله و دیگران علیه سپاه یزید و شامیان جنگید ولی چون یارانش پراکنده شدند شکست خورد و در مدینه پنهان شد لکن با آنها بیعت نکرد و بعد به مکه رفت و همانجا ساکن شد 

جاماندگان کاروان عشق 2 (شریح قاضی)

گرگان در لباس ميش

شریح قاضی

روز 4 محرم فتوای شریح قاضی ملعون برای به شهادت رساندن امام حسین (علیه السلام) صادر شد: لاَنَّ حسین بن علی بن ابی طالب قد خَرَجَ عَلی امیرالمومنین یزید فَدَمه هَدَر 

 او يکى از مشاورين درگاه عبيدالله گرديد و عبيدالله نيز که جهت رسيدن به مقاصد خود به حمايت اشخاصى همچون شريح قاضى - که در ميان مردم مقدس مآب کوفه، از شخصيت ممتازى برخوردار بود - نياز داشت، از او استقبال کرد و او همان کارى که در برابر سوء استفاده‏هاى «زياد» و پسرش عبيدالله انجام داد، تا جايى که عبيدالله از کم‏ترين سخن او فتوايى ساخت « معروف است که وي به دستور عبيدالله زياد، فتوا داد که چون حسين بن علي عليه السلام بر خليفه وقت خروج کرده، دفع او بر مسلمانان واجب است.»  و از آن براى بسيج مردم کوفه عليه حسين‏بن على عليه السلام استفاده کرد بر اثر همين فتوي بود که مردم با امام خود جنگيدند و شهيدش کردند

جاماندگان کاروان عشق 1 (ترما)

خانواده در فتنه زمين گيرت نکند؟!

ترما

آمده بود با امام تا خود کربلا، حتی آن شب که همه رفتند او ماند تا صبح عاشورا ، گاهی اوقات آدم می آید تا دم در بهشت و راهش را عوض می کند ، ترما از این جمله بود ، رفت خدمت امام ، عرض کرد آقا جان من می خواهم شما را یاری کنم اصلاً برای همین با شما آمدم تا کربلا ، قصد گریختن از کار و زار را هم ندارم اما چه کنم که دلم هنوز راضی نشده است و با خانواده ام خداحافظی نکرده ام ، اگر اجازه بدهید بروم و با آنها خداحافظی کنم و بازگردم. امام به او فرمود : اگر می شود نر و بمان ، چند باری که اصرار کرد امام رو به برادرش عباس (ع) کرد و فرمود به ترما اسب تند رویی بدهید تا برود و زود بازگردد. به ترما هم فرمود حالا که می روی تا می توانی زود بازگرد. رفت ولی لحظه ای که بازگشت کار تمام شده بود ، دیگر عصر عاشورا بود و امام به شهادت رسیده بود